تعاونیها در قرن بیستم به دو علت مورد توجه متفکران علوم اجتماعی و سیاستمداران قرار گرفتند: اول به عنوان سازوکاری بدیل برای نظام سرمایهداری، و دوم به عنوان سازوکاری رفوگر برای نظام سرمایهداری. در جایگاه نخست مفروض متفکران اجتماعی نظام سرمایهداری از بیخ و بن نامشروع تلقی میشد زیرا بر مبنای غارت و چپاول غالب ارزشهای تولید شده نیروی کار استوار بوده در این موقف بدیلی که برای این نظام معرفی شد "نظام تعاون" بود.در جایگاه دوم اصل نظام سرمایهداری نفی نمیشد بلکه به دلایل متعددی مجبور بودند در عمل برای تعاونیها نقشی مکمل قائل شوند. در این جایگاه عمده تلاش این بود که اشکالات اساسی نظام سرمایهداری تا حد زیادی جبران گردد و در این راستا بهبود وضعیت نیروی کار و فراهم سازی بستری برای جلوگیری و در عمل کاهش استثمار نیروی کار به عنوان هدف از گسترش تعاونیها تلقی میشد.